متولد شدم و نوجوانی ام را سالها پیش سپری کردم.همانند خیلی ها خیلی چیزها را به خاطر سپردم.خاطراتی که هرگز اشتیاقی به بازیافتش ندارم. خاطراتی از جنس آلومینیوم سر شیر پاستوریزه گاو نشان تا . . .
تاریخ را هر چقدر برمیگردم میبینم که زنده بوده ام و این زنده بودنم را دوست ندارم.
از مرگ هم نمیهراسم چرا که شکوهش را بارها از گوشه ایی به نظاره نشسته ام . البته به نظر میرسد که شکوهش را از ازدحام دوستان به سوگ نشسته عاریه گرفته و از خود چیزی جز سردی ندارد که فخر فروشد